تحقیق ابونصر فارابي 39 ص
دسته بندي :
دانش آموزی و دانشجویی »
دانلود تحقیق
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..doc) ( قابل ويرايش و آماده پرينت )
تعداد صفحه : 45 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
ابونصر فارابي (ارسطوي دوم)
زندگي نامه(1)
-1-1 پس از روزگار ترجمهي آثار يوناني به زبان تازي، نخستين حكيم و فيلسوف جامع ايراني بدون هيچ ترديدي فارابي است.
ابونصر محمدبن طرخان بن اوزلغ فارابي، كه او را فيلسوف المسلمين نام دادهاند، بيشك يكي از بزرگترين فيلسوفان اسلام و يكي از نوابغ ايران است.
در نام و اصل و نسب و منشأ او ميان عالمان رجال اختلاف است. ابن النديم در: الفهرست، و شهر زوري در: تاريخ الحكمأ، و ابن ابي اصيبعه در: طبقات الأطبأ نسبت او را فارسي ميدانند و برخي از دانشمندان روزگار ما هم بر اين عقيدهاند.
-2-1 ما از روزگار زندگي و جريان حيات فارابي چيز زيادي نميدانيم و نيز به طور قطع و يقين نميدانيم كه سير تحصيل و كسب دانش و بينش او به چه نحوي بوده است.
گفتهاند كه پدر فارابي «امير لشكر» بوده و اصل او پارسي، و خود فارابي در وسيع يكي از ديههاي فاراب ماورأالنهر متولد شده است.(2)
فارابي يك بار به قصد تحصيل از ماورأالنهر به بغداد آمد و بيشتر علوم را در همان جا فرا گرفت. و در عربيت ورزيده شد، در حران به حلقهي درس معلمي نصراني در آمد به نام يوحنابن جيلان(3) و پيش همو و شايد گروهي ديگر از ترسايان مجموعههاي ثلاثي ورباعي(4) را فرا گرفت. فارابي بار ديگر به بغداد باز آمد و به خواندن كتابهاي ارسطو و تأملات فلسفي خويش پرداخت و بيشتر كتابهاي ارسطو را به دقت خواند و در وقوف و آگاهي به دقايق آن كتب مهارت يافت و سپس به خواندن كتاب «نفس» ارسطو آغاز كرد و آن را به كرات خواند، چنان كه در آخر كتاب نفس ارسطو، مكتوبي از او يافتند كه نوشته بود «اني قرأت هذا الكتاب مأئه مرة- من اين كتاب را صد بار خواندم.(5) »
و هم از او نقل شده است كه من كتاب سماع طبيعي ارسطو را چهل بار خواندم و باز هم بدان نيازمندم(6).
ارسطوي ثاني
-3-1 فيلسوف ما چندان در تفسير و شرح و دقت در معاني افكار ارسطو تبحر يافت كه به قول قرطبي در طبقات الحكمأ، «مشكلات آن را حل و اسرار آن را كشف كرد و آنها را در كتابهاي صحيح عبارت، لطيف اشارت تدوين كرد و آنچه را كه الكندي(7) و ديگران در صناعت تحليل و شيوههاي تعليم از آنها غفلت كرده بودند بيان كرد و آنگاه در كتابي به نام احصأالعلوم آنها را تعداد كرد و تعاريف و اغراض آنها را به دست داد، به طوري كه طالبان علم همواره از نظر و دقت و طلب راهنمايي از آن بينياز نيستند.»(8)
اين امور باعث شد كه فارابي را معلم الثاني يا ارسطوي دوم(9) لقب دادند. حاجي خليفه از حاشيهي مطالع نقل كرده است كه: «مترجمان مأمون از كتابهاي يونان ترجمههاي مخلوطي انجام داده بودند كه ترجمهي يكي با ترجمهي ديگري توافق نداشت، و اين ترجمهها همچنان بدون تحرير و شرح و پيرايش مانده بود؛ بلكه نزديك بود كه از ميان برود، تا اينكه حكيم فارابي به وجود آمد؛ آن گاه پادشاه زمان او يعني: منصور بن نوح الساماني از او خواست كه اين ترجمهها را گرد آورد و از ميان آنها ترجمهي ملحض و مهذب و پيراستهيي كه مطابق حكمت باشد بپردازد. فارابي اين دعوت را پذيرفت، و چنان كه او خواسته بود كرد، و كتاب خويش را تعليم ثاني نام نهاد، و از اين رو او را معلم ثاني لقب دادند. و اين كتاب همچنان به صورت مسوده در خزانه منصور مانده بود تا اينكه ابنسينا بر آن اطلاع يافت و از خلاصهي آن كتاب «شفا» را ساخت. و از بيشتر جاهاي شفا فهميده ميشود كه خلاصهي تعليم ثاني است.»(10)
َ نظرابن خلدون درباره فارابي
-4-1 اين قول را كه حاجي نقل كرده است و از چند نظر قابل ترديد و تأمل است فقط براي مزيد اطلاع نقل كرديم و الا درباره علت ملقبشدن فارابي به معلم ثاني قول معقول و صحيح آن است كه ابن خلدون گفته است:
«ارسطو را معلم اول بدين جهت گفتهاند كه او آنچه از مباحث و مسائل منطق متفرق و پراگنده بود جمع كرد و در تهذيب آنها كوشيد و بناي آن را استوار كرد و اول علوم حكيمه و فاتحهي آنها قرار داد، و به سبب آنكه فارابي در اين راه كوشيد و تمام آن مسائل را از ترجمههاي پراگنده و مشوش گرد آورد و در كتابي خلاصه كرد او را شبيه ارسطو كرد و از اين رو او را معلم ثاني لقب دادند.»(11)
َ تو داناتري يا ارسطو؟
-5-1 گويا فارابي به ارزش كار خود واقف بوده است كه وقتي از او پرسيدند: «آيا تو داناتري يا ارسطو؟» در جواب گفت: «اگر من در زمان او بودم البته بزرگترين شاگرد او بودم.»(12)
َ فارابي موسيقيدان
-6-1 چون فارابي روزگاري در بغداد زيست و در آموختن فلسفه تا سر حد كمال كوشيد و بر رموز و دقايق اين علم آگاهي يافت از بغداد به حلب رفت، و شك نيست كه يكي از علل كوچ او اضطرابات سياسي بود كه در بغداد به هم رسيده بود.(13) امير حلب در اين روزگار سيف الدوله حمدان بود. آوردهاند كه چون ابونصر فارابي به مجلس سيفالدوله در آمد- و آن مجلس، مجمع فضلأ در همهي معارف بود او را به خدمت سيفالدوله در آوردهاند در حالي كه لباس تركان پوشيده بود، و او هميشه اين لباس را ميپوشيد، سيفالدوله او را گفت: بنشين. فارابي گفت: كجا بنشينم؛ اينجا كه منم يا آنجا كه تويي؟! سيفالدوله گفت: آنجا كه تويي. پس فارابي از روي شانههاي مردم به گذشت و خود را به مسند سيفالدوله رسانيد.
سيف الدوله را بندگان خاصي بود كه با آنها به زبان ويژهيي سخن گفتي و كم كسي آن را شناختي؛ با آن زبان به حاجبان گفت: «اين شيخ ادب فرو گذاشت، من از او مطالبي بپرسم، اگر نتواند همه را پاسخ دهد او را بيرون كنيد يا بسوزانيدش!» ابونصر به آن زبان ويژهي پادشاه گفت: «يا امير، صبر كن كه كارها همه به عواقب آن وابسته است.» سيفالدوله شگفت ماند. پرسيد: آيا تو اين زبان را ميداني؟ گفت: آري، من هفتاد زبان ميدانم. آن گاه با عالمان حاضر در مجلس به سخن پرداخت، و در همهي فنون سخن او برتر و بهتر بود سخن ديگران فروتر، تا جملگي فروماندند و خواستند تا تقريرات او بنويسند؛ سيفالدوله آنها را از آن كار منصرف كرد و با ابونصر خلوت كرد و او را گفت:
-آيا چيزي ميخوري؟
- ابونصر: نه
- آيا چيزي مينوشي؟
- ابونصر: نه
- سيفالدوله: ميخواهي كه چيزي بشنوي؟
- ابونصر: آري
پس سيفالدوله به احضار خنياگران دستور داد. تمام كساني كه در اين فن ماهر بودند با انواع آلات موسيقي حاضر آمدند. هيچ يك از آنها چيزي ننواخت مگر اينكه فارابي بر او عيب گرفت و گفت: خطا كردي!(14)
سيفالدوله گفت: در اين صنعت هم چيزي ميداني؟
ابونصر: آري دانم و نيكو دانم!
آن گاه از ميان خويش كيسهيي بيرون كرد و باز كرد و از آن چوبهايي به در آورد و آنها را تركيب كرد و بنواخت. حاضران مجلس همه بخنديدند؛ ابونصر آن را باز گشاد و اين بار به طرزي ديگر تركيب كرد و بنواخت، همهي حاضران بگريستند؛ فارابي بار ديگر آن را بگشود و تركيب آن را تغيير داد و به گونهيي ديگر بنواخت؛ اين بار همهي مجلسيان به خواب رفتند. فارابي آنها را خوابيده گذاشت و بيرون آمد. گفتهاند: آلتي كه قانون ناميده ميشود از ساختههاي اوست(15).